بسماللهالرّحمنالرّحيم
اجماعي دروغين بر عليه فاطمه سلاماللهعليها
چکيده آنچه گذشت
از شرح خطبه مبارک حضرت زهرا سلاماللهعليها به اينجا رسيديم که حضرت در مقام احتجاج با به اصطلاح خليفه اول که مزرعه فدک را تصرف کرده بود فرمودند: اگر قبول نداريد که فدک بخششي از طرف پدرم به من است که طبق دستور الهي (وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ)1 در زمان حيات مبارکش به من بخشيده است، لااقل بايد بپذيريد که اين ملک پدرم بوده و بعد از ايشان به وارثش منتقل ميشود و از آنجا که پدرم غير از من وارثي ندارد بايد فدک در اختيار من باشد. شما به چه دليل آن را تصرف کردهايد؟ بعد رو به انصار فرمودند و پس از ذکر فضائل آنها، از ايشان به خاطر ياري نکردن جبهه حق گله کردند. ميتوان حدس زد که وقتي کلام حضرت به اينجا رسيده، جو مجلس ملتهب شده است. اينجا خليفه اول متوجه شد شرايط نامناسبي بر مجلس حکمفرماست و لازم است فضا را آرام کند. لذا در ابتدا شروع به ستاش حضرت زهرا سلاماللهعليها کرد و گفت: «ما همه مرهون پدر شما هستيم و شما فرزند و وارث او هستيد و ما به شما محبت و علاقه داريم و حتي من حاضرم اموال خودم را به شما واگذار کنم. تصرف فدک براساس مصلحتي بوده که من براي جامعه اسلامي انديشيدم و البته من در اين تصميم تنها نبودم بلکه همه مسلمانان با من همراه بودند. اما من قسم ميخورم از پيغمبر اکرم شنيدم که فرمود: ما انبيا ارثي باقي نميگذاريم و آنچه بعد از ما بماند در اختيار ولي امر بعد از من است. من صلاح دانستم که اين ملک را صرف مصالح مسلمين و مخارج جهاد کنم!»
افشاء توطئه اي خطرناک
قاعدتا اشخاص ساده و سطحينگر تا حدي تحت تأثير سخنان وي واقع شدند. اين بود که باز حضرت به فرمايشاتشان ادامه دادند و فرمودند: سبحان الله ما كان أبي رسول الله صلىاللهعليهوآله عن كتاب الله صادفا و لا لأحكامه مخالفا بل كان يتبع أثره و يقفو سوره؛ خيلي جاي تعجب است! پدر من کسي نبود که سخني بر خلاف حکم خدا بفرمايد. وظيفه او اين بود که احکام خدا را بيان و خود نيز عمل کند. أ فتجمعون على الغدر اعتلالا عليه بالزور؛ آيا ميخواهيد با حيله و نيرنگ رفتار پيغمبر را تخطئه کنيد و براي رفتار خودتان توجيهي بتراشيد؟! وهذا بعد وفاته شبيه بما بغي له من الغوائل في حياته؛ اين جمله رمزآميزي است. حضرت ميفرمايد: اين کار شما شبيه حيلهاي است که در زمان حيات پيغمبر انجام گرفت. حضرت به صورت مجمل مسأله را مطرح ميکنند اما شارحين به خصوص ابنابيالحديد که خود از اهل تسنن است در اينجا داستاني از اساتيد خود و مورخان از جمله واقدي در کتاب مغازي نقل کردهاند که اجمال آن از اين قرار است که: عدهاي از منافقان درصدد ترور پيغمبر اکرم برآمدند. يک شب که پيامبر در مسيري کوهستاني در حرکت بودند توطئه کردند که شتر پيغمبر را رم بدهند و حضرت را در دره بياندازند. پيامبر گرامي اسلام از توطئه آنها باخبر شدند و نقشه آنها ناکام ماند. با توجه به قرائن موجود و به خصوص نصي که واقدي در مغازي آورده مقصود حضرت زهرا سلاماللهعليها غائله ترور پيامبر است. حضرت ميفرمايد: اين کاري که با من انجام ميدهيد شبيه آن غائلهاي است که براي قتل پيغمبر تدارک ديده شد. اين هم دنباله همان جريان است و اکنون ميخواهيد ما را حذف کنيد. ميخواهيد ديگر اثري از آن بيت و از اهداف پيغمبر باقي نماند.
هذا كتاب الله حكما عدلا و ناطقا فصلا؛ اگر غرضي در کار نيست و واقعا وظيفه برايتان مشتبه شده است به قرآن مراجعه کنيد و به هرچه قرآن حکم ميکند عمل کنيد. قرآن ميگويد: يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ؛2 حضرت با اشاره به اين آيه ميخواهند بگويند که اگر اين کلام صحيح باشد که پيامبران ارث باقي نميگذارند بايد انبياء الهي خود به اين نکته واقف باشند. پس چرا حضرت زکريا از خداوند درخواست وارث کرد؟ حضرت باز به آيه ديگري اشاره ميکنند که صريحا به خلاف اين کلام اشاره دارد. ميفرمايد: «وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ؛3 حضرت سليمان از حضرت داوود ارث برد.» اگر اين قاعدهاي است که انبيا ارثي باقي نميگذارند پس چه طور قرآن ميفرمايد: سليمان وارث داوود بود و از او ارث برد؟ پس معلوم ميشود اين حديث درست نيست و يا حداکثر توجيهي که مي توان کرد اين است که بگوييم: کلام را اشتباه شنيدهايد. ممکن است حديث اين گونه بوده باشد که: «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ؛ إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِينَاراً وَ لَا دِرْهَماً وَ لَكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ؛4 يعني ما انبياء براي امتمان پول به عنوان ارث باقي نميگذاريم. بلکه ارثي که امت از ما ميبرند علم است.» اين سخن براي تشويق مردم به فراگيري علومي است که انبياء براي ايشان به جا گذاشتهاند. اما معناي اين سخن اين نيست که پيامبران از آن جهت که فردي از افراد جامعه هستند و تابع احکام الهي، مثل ساير افراد جامعه براي فرزندانشان ارث نميگذارند. پس اينکه شما ميگوييد آنچه از ايشان باقي ميماند در اختيار ولي امر است نميتواند صحيح باشد؛ چراکه بر خلاف قرآن است.
و بين عزوجل فيما وزع من الأقساط وشرع من الفرائض والميراث وأباح من حظ الذكران والإناث ما أزاح به علة المبطلين و أزال التظني و الشبهات في الغابرين؛ خداي متعال در قرآن آياتي درباره ارث نازل فرموده و سهم الارث وارثان را تعيين کرده و تفاوتهاي ارث زن و مرد را هم بيان کرده است. قرآن ميگويد: همه مسلمانان از مورثينشان ارث ميبرند. بنابراين جايي براي اين شبههها نيست که بگوييد پدر شما ارثي نگذاشته و هر چه مانده بايد صرف مصالح مردم شود. اين حکم قرآن استثناء ندارد و براي همه مسلمانان جاري است. كلا «بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَميل وَ اللَّهُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُون»؛5 حضرت در اينجا از آيهاي اقتباس ميکنند که در داستان حضرت يوسف آمده است. ماجرا از اين قرار بود که برادران يوسف وقتي يوسف را در چاه انداختند و پيراهن خونينش را براي پدر آوردند گفتند: ما يوسف را نزد اثاثهايمان گذاشته بوديم اما وقتي برگشتيم ديديم که گرگ او را خورده و اين پيراهن خونياش باقي مانده است. حضرت يعقوب فرمود: آنچه شما بيان ميکنيد تصويري نفساني و شيطاني است؛ يعني شما دروغ ميگوييد و ميخواهيد من را فريب دهيد. اما من صبري نيکو خواهم داشت و در اين جرياني که شما نقل ميکنيد از خداوند کمک ميخواهم. حضرت زهرا سلام الله عليها اين آيه را براي آنها خواندند؛ يعني همان طور که فرزندان يعقوب به يعقوب دروغ ميگفتند شما هم به من دروغ ميگوييد و حيلهاي به کار بستهايد و من بايد در اين ماجرا صبر کنم تا خداوند حکمش را انجام دهد.
حيلهاي ديگر بر عليه فاطمه سلاماللهعليها
با اين سخنان حضرت، باز آن توقعي که خليفه داشت برآورده نشد. وي ميخواست با آن ستايشها و چربزبانيها که از آن حضرت کرده بود فضا را آرام کند و کارش را به پيش ببرد. با بيانات حضرت دوباره فضا تغيير کرد و مردم فهميدند که جريان به گونه ديگري است و حضرت زهرا ميگويند: شما نيرنگ ميزنيد و دروغ ميبافيد و ميخواهيد همان غائلهاي را تکرار کنيد که براي قتل پيغمبر برپا کرديد. خيلي حرف عجيبي است. وي وقتي اوضاع را مشاهده کرد، دوباره رشته سخن را به دست گرفت و گفت: صدق الله و رسوله وصدقت ابنته؛ شما آيات قرآن را خوانديد و خدا و رسول او راست گفتهاند. تو هم که دختر پيغمبر هستي راست ميگويي. باز به چرب زباني ادمه داد و گفت: انت معدن الحكمة و موطن الهدى و الرحمة و ركن الدين و عين الحجة؛ اوصاف عجيبي است! طبعا اگر بخواهند خشم کسي را فرو بنشانند بايد بگويند: «نه ما با شما مخالفتي نداريم و مخلص شماييم.» وي بر اين اساس شروع کرد به گفتن اين سخنان که: من هرگز شما را تکذيب نميکنم! شما معدن حکمت، جايگاه هدايت و رحمت و سرچشمه حجت و برهان هستيد. شما رکن دين هستيد! خيلي تعبير عجيبي است. اگر پايه خراب شود ساختمان فرو ميريزد. به حضرت ميگويد: شما داراي چنين مقام و موقعيتي در دين هستيد و من اينها را قبول دارم. لا ادلي بجوابک و لا ادفعک عن صوابک لا أبعد صوابك و لا أنكر خطابك هؤلاء المسلمون بيني و بينك قلدوني ما تقلدت و باتفاق منهم أخذت ما أخذت غير مكابر و لا مستبد و لا مستأثر و هم بذلك شهود؛ شما مطالبي را گفتيد و من هم تکذيب نميکنم؛ ولي ديگر در مقام جواب شما برنميآيم و نميخواهم بحث را ادامه دهم و حرف شما را رد کنم. از اين پس کار را به مسلمانان واگذار ميکنم. من اين مقام را به انتخاب خودم اشغال نکردهام؛ بلکه مردم اين را به گردن من گذاشته اند. تصرف فدک هم به رأي خودم نبود بلکه همه مردم نظرشان همين بود! من نخواستم مستبدانه کار کنم و نخواستم چيزي براي خودم برگزينم. اکنون نيز حَکَم بين من و شما مردم هستند؛ هرچه همه مردم بگويند من قبول ميکنم! و مردم هم شاهد هستند که من تنها اين کار را نکردم.
در واقع وقتي وي در احتجاج و بحث، در مقابل آيات قرآن و بيانات حضرت زهرا سلاماللهعليها جواب قانعکنندهاي نداشت و ديگر فضا هم اقتضا نميکرد که بيشتر از اين مسأله طول بکشد، بهترين راهکار را اين ديد که حضرت را روياروي همه مسلمانان قرار دهد. لذا چنين وانمود کرد که چون همه مردم با اين قضايا موافقت کردند، آنچه گذشت اعمال درستي بوده است. اميرالمومنين سلاماللهعليه در تشريح اين جريان ميفرمايند: براي اينکه خلافت را از ما بگيرند و فدک را از ما غصب کنند به اجماع مسلمين استناد کردند و گفتند که امت اسلامي اتفاق بر خطا نميکنند.
بررسي اجماع ادعا شده
شايسته است که اين مسأله از نظر تاريخي مورد بحث واقع شود تا از يک طرف معلوم شود که اين چه اجماعي بود و ثانيا چه حجيتي در اين اجماع براي اين مسأله وجود دارد و ثالثا بعد از استناد به اين اجماع چرا کسي سخني نگفت.
اما داستان اجماع بر خلافت يک امري است که به شوخي شبيهتر است. جريان سقيفه را که خود محدثان و مورخان اهل تسنن نقل کردهاند جرياني است که از اختلاف بين دو طايفه از انصار بر سر خلافت در سقيفه شروع شد. وقتي چند نفر از مهاجريني که سرانجام دستگاه خلافت را راهاندازي کردند متوجه شدند فورا جمع شدند و با آنها درگير شدند. خليفه دوم جريان را اين طور نقل ميکند که: «من ديدم نزديک است که بين امت اختلاف بيافتد و شمشير بين مردم واقع شود. من دستم را دراز کردم و گفتم: من که با ابوبکر بيعت ميکنم. به دنبال من چند نفري اين کار را کردند و بالاخره قضيه تمام شد و ديگر کسي چيزي نگفت!» اجماع مورد ادعا اين بوده است. از خليفه دوم نقل شده که: انّ بيعة ابيبکر کانت فلتة وقي الله شرها!6 اگر امري مورد اجماع مسلمين باشد و مسلمانان در آن اختلافي نداشته باشند و بر خطا هم نباشد چگونه است که خليفه دوم درباره آن ميگويد: فلتة وقي الله شرها! و چگونه است که ميگويد: من براي جلوگيري از خونريزي دستم را دراز کردم و با او بيعت کردم! اگر بنا بود اجماع شود بايد رأيگيري ميکردند. دستکم نظر ديگران را ميپرسيدند و اجازه ميدادند هر کسي رأي خودش را بدهد. چگونه سخن از اجماع ميشود در حاليکه ابتدا، کار به اينجا کشيده شد که به روي هم شمشير کشيدند و او براي جلوگيري از خونريزي دست به سوي ابوبکر دراز کرد و بعد هم خودش گفت: اين کار نسنجيدهاي بود؟! اينها همه امت نبودند. مگر سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و ديگران جزو امت نبودند؟! بر فرض بر خلافت و بر غصب فدک اجماع کردند اما چه کسي نظر داده بود؟ کدام سند گواه است که مردم گفته باشند: بياييد اين کار را بکنيد؟ خود او هم به حديثي از پيغمبر استناد کرد که اختيار اموالي که بعد از من باقي ميماند به دست ولي امر است. حتي اگر اين حديث هم درست بود بر اساس بيعتي که پيغمبر هفتاد روز پيشتر در غدير از مسلمانان گرفته بود بايد آن اموال در اختيار علي عليهالسلام باشد نه اينکه مباشر علي و حضرت زهرا سلاماللهعليهما را از ملک بيرون کنند و خودشان تصرف کنند!
به هر حال اين جريان به تعبير حضرت زهرا سلاماللهعليها توطئه و غائلهاي بسيار خطرناک بود شبيه توطئهاي که براي قتل پيغمبر تدارک ديده بودند. نبايد از اين نکته غافل شويم که اينکه حضرت در مقابل اينها اين عبارات را به کار ميبرند و از آياتي استفاده ميکنند که در شأن کفار، مشرکان و منافقان است، و اين جريان را به جريان فرزندان يعقوب تشبيه ميکنند، همه اينها براي اين است که در ميان مسلمانان دستکم چند نفري حقيقت اسلام و مسير صحيح اسلام را بشناسند و بفهمند که معارف دين را بايد از چه کسي ياد بگيرند. اگر کسي ادعا کند که: «اگر اين خطبه حضرت زهرا سلاماللهعليها نبود، امروز اثري از شيعه در عالم پيدا نميشد» حرف گزافي نزده است. وجود تشيع و حتي معارفي که از اهلبيت عليهمالسلام در ميان اهل تسنن باقي مانده مرهون اين خطبه حضرت زهرا سلاماللهعليهاست.
اميدواريم که خداوند دست ما را در دنيا و آخرت از ولاي ايشان کوتاه نفرمايد.
والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته
1 . إسراء، 26.
2 . مريم، 6.
3 . نمل، 16.
4 . الکافي، ج 1 ص34.
5 . يوسف، 18.
6 . تاريخ طبري، ج2 ص459.