بسماللهالرّحمنالرّحيم
شگردهاي شيطاني بر عليه فاطمه سلاماللهعليها
بحث ما در اين محفل شريف در اطراف خطبه شريف فدکيه، به اينجا منتهي شد که حضرت زهرا سلاماللهعليها بعد از بيانات متعددي رو به انصار کرده و مسئوليت ايشان در آن مقطع زماني يعني دفاع از اهلبيت و حقوق آنها را به ايشان تذکر دادند. حضرت با استفاده از آياتي از قرآن که لحن بسيار شديدي داشتند آنها را انذار فرمودند.
ميتوان حدس زد که بعد از بيانات حضرت که در چند مورد بسيار کوبنده، محرک و موجب تهييج احساسات و عواطف مردم ميشد، چه جوّي در مجلس به وجود آمده بود و مسلماً آرام کردن چنين جوّي به هنر فراواني نيازمند است. از اينرو آن کسي که در مقام خلافت قرار گرفته بود با زيرکي خاصي و با لحن بسيار محبتآميزي نسبت به اهلبيت، شروع به سخنراني کرد. اين عکسالعمل واقعاً نشانه نبوغ اين افراد در اين گونه مسائل است. وي در جواب حضرت مطالبي گفت که حقيقتاً بايد روانشناسان روي آن کار کنند؛ چراکه در اين فضا براي آرام کردن مردم ممکن نبود بهتر از اين صحبت کرد. در ادامه، سخنان به اصطلاح خليفه اول را ميخوانم تا مقداري با لحن کلام وي آشنا شويد.
اوج فريبکاري براي خنثي کردن تأثير سخنان فاطمه سلاماللهعليها
فأجابها أبو بكر عبد الله بن عثمان قال: يا بنت رسول الله! لقد كان أبوك بالمؤمنين عطوفاً كريماً رؤوفاً رحيماً و على الكافرين عذابا أليماً وعقاباً عظيماً؛ کنيه وي، ابوبکر و اسمش عبدالله پسر عثمان بوده است. او خطاب به حضرت زهرا شروع به صحبت کرد و گفت: اي دختر رسول خدا! پدر تو نسبت به مؤمنين بسيار مهربان بود و بزرگوارانه رفتار ميکرد و البته نسبت به کافران و دشمنان عذابي دردناک بود و با آنها سرسختي ميکرد. ابوبکر قصد دارد به اين وسيله به اصطلاح عصبانيت حضرت را فرو بنشاند و بگويد شما بايد مثل پدرتان با مهرباني با ما رفتار کنيد و سخنان تند و سخت به زبان نياوريد. إن عزوناه وجدناه أباك دون النساء؛ وقتي نسب پدرتان را بررسي کنيم مييابيم که ايشان پدرشماست نه پدر ساير زنان؛ يعني شما که انتساب به او داريد اولي هستي که از او پيروي کنيد. وأخا إلفك دون الأخلاء؛ آثره على كل حميم وساعده في كل أمر جسيم؛ او برادر همسر شما بود نه برادر ساير دوستان. شوهر تو پيغمبر را بر هر دوستي مقدم داشت و در هر کار سختي به او کمک کرد. البته احتمال دارد ضمير به پيامبر برگردد؛ يعني پيغمبر علي را بر ديگران مقدم ميداشت و هميشه به او کمک ميکرد. لا يحبكم إلا سعيد ولا يبغضكم إلا شقي بعيد فأنتم عترة رسول الله الطيبون والخيرة المنتجبون على الخير أدلتنا وإلى الجنة مسالكنا؛ هر کس دوست شما باشد سعادتمند و هر کس با شما دشمني کند اهل شقاوت و بدبختي و دور از رحمت خداست. شما تيره پاک پيغمبر و برگزيدگان خدا و راهنماي ما بر کارهاي خوب هستيد. شما راه ما به سوي بهشتيد.
مقصود وي از اين سخنان اين بود که آن حالت هيجاني مردم را آرام کند. هيجاني که معنايش اين بود که برخورد حضرت زهرا با اينها برخورد خصمانه است و اينها دشمن اهلبيت هستند. وأنت يا خيرة النساء وابنة خير الأنبياء صادقة في قولك سابقة في وفور عقلك غير مردودةٍ عن حقّك ولا مصدودة عن صدقك؛ شما اي خانمي که بهترين زنان جهان و دختر بهترين پيامبران هستيد! سخنان شما همه صادق است. شما در فراواني عقل از ديگران سبقت گرفتهايد (ما معترفيم که سخنان شما سخنان سبکي نبود) و کسي حق ندارد حق شما را سلب کند و کسي گفتار راست شما را نفي نميکند.
اين سخنان وي تا اينجا براي آرام کردن جوّ بود تا مردم احساس کنند که محيط دوستانهاي است. بعد به مسأله اصلي پرداخت. مسأله اين بود که حضرت زهرا سلاماللهعليها بعد از داستان انتخاب به اصطلاح خليفه، با بيانات محکم و متعدد، عملکرد دستگاه خلافت را زير سؤال بردند و به بهانه غصب فدک، بيکفايتي آنها را نشان دادند که تفصيل آن در جلسات قبل گذست.
از اين پس، طرف مقابل حضرت در صدد برميآيد که براي کار خود استدلالي بياورد و وانمود کند که کار من صحيح بوده است. ميگويد: والله ما عدوت رأي رسول الله ولا عملت إلا بإذنه؛ وقتي جو آرام شد و او ميخواست حقانيت خودش را به اصطلاح اثبات کند به خدا قسم خورد که من با رأي پيغمبر مخالفت نکردم و بياذن پيغمبر هيچ کاري انجام ندادم! والرائد لا يكذب أهله؛ اين يک مثل شايعي در زبان عربي است. ميگويند: «راهنماي کاروان به کاروانيان دروغ نميگويد.» مقصود وي اين بود که: من الان راهنماي اين امت هستم و من به شما دروغ نميگويم. قسم هم خورد که اين حرفي که ميزنم درست است. إني أشهد الله وكفى به شهيدا أني سمعت رسول الله صلياللهعليهوآله يقول: نحن معاشر الأنبياء لا نورث ذهبا ولا فضة ولا دارا ولا عقارا وإنما نورث الكتاب والحكمة والعلم والنبوة وما كان لنا من طعمة فلولي الأمر بعدنا أن يحكم فيه بحكمه؛ من خدا را شاهد ميگيرم که از پيغمبر شنيدم که فرمود: ما گروه انبيا نه طلايي و نقرهاي به ارث ميگذاريم و نه خانهاي و زمين مزروعي. ارث ما کتاب، حکمت، علم و نبوت است. ارث ما مال نيست. اگر مالي از ما باقي بماند هر کس بعد از ما ولي امر شد اختيار دارد هر طور که ميخواهد در آن تصرف کند. وقد جعلنا ما حاولته في الكراع والسلاح يقاتل بها المسلمون ويجاهدون الكفار ويجالدون المردة الفجار؛ و ما آن چيزي که منظور شماست (مزرعه فدک) را براي تهيه اسب و سلاح قرار داديم تا مسلمانان از آن در جنگ استفاده کنند و با کفار بجنگند و با آشوبگران و فتنهگران داخلي مبارزه کنند. وذلك بإجماع من المسلمين لم أنفرد به وحدي ولم أستبد بما كان الرأي عندي؛ و همه اين کارها به اجماع مسلمين انجام شد. من در اين رأي تنها نبودم و استبداد به خرج ندادم که فقط به رأي خودم عمل کنم.
تا اينجا دو نقش ايفا شد؛ يک نقش براي آرام کردن مردم و نقش ديگر القاء اين مطلب که کارهاي من بر طبق وظيفهاي بوده که تشخيص دادم آن هم نه تنها به رأي خودم بلکه همه مسلمانان با نظر من موافق بودند. نکته سومي که ميگويد اين است که: اگر من ميخواستم حق شما را بگيرم آنچه که تصرف کرده بودم را براي خودم صرف ميکردم ولي من آن را در اختيار مسلمانان گذاشتم. سپس پا را فراتر ميگذارد و ميگويد: من اموال خودم را در اختيار شما قرار ميدهم تا هر کاري که ميخواهيد با آن انجام دهيد. فدک مال مسلمانان است اما اموال من به خودم مربوط است. هذه حالي ومالي هي لك وبين يديك لا تزوى عنك ولا ندخر دونك؛ اين حال من است و اين هم اموالم. همه اينها مال تو و در اختيار تو باشد. کسي اين اموال را از شما منع نميکند و اين اموال را ما براي خودمان ذخيره نخواهيم کرد. وأنت سيدة أمة أبيك والشجرة الطيبة لبنيك لا ندفع ما لك من فضلك ولا يوضع في فرعك وأصلك. حكمك نافذ فيما ملكت يداي؛ تو براي امت پدرت يک بانوي بزرگوار و سالار هستي. درخت پاکي هستي که فرزندانت شاخ و برگهاي آن درخت هستند. ما آنچه مزاياي شماست از شما منع نخواهيم کرد. ماچيزي از اصل شما و آنچه مربوط به شاخههاي اين درخت است نخواهيم کاست. حکم شما در اموالي که در اختيار من است نافذ خواهد بود. فهل ترين أن أخالف في ذاك أباك؛ آيا گمان ميکني من که اموال خودم را در اختيار تو قرار ميدهم آن چيزي را که پدرت براي تو قرار داده دريغ بدارم؟ من طبق آن روايتي که از پدرت شنيدم بايد آنچه مقصود شماست را صرف مصالح مسلمين کنم!
قسم دروغ، اولين شگرد ابليس
با توجه به سه مطلبي که در پاسخ حضرت زهرا سلاماللهعليها آمده بود بايد به چند نکته که براي زندگي ما نيز مفيد است توجه داشته باشيم.
بخش اول پاسخ اين بود که وي ادعا کرد من مطيع شما هستم و شما را دوست ميدارم و با هر کس که با شما مخالفت کند مخالفم. وي خدا را شاهد گرفت که من با شما دشمني ندارم و تنها قصد انجام وظيفه داشتم. صرفنظر از اينکه گوينده اين حرف چه کسي است و در چه مقامي اين سخنان را گفته است به عنوان يک مطلب کلي اين سؤال مطرح است که اگر در يک جريان اجتماعي کسي به ما راهي نشان دهد و براي جلب نظر ما متوسل به قسم شود وظيفه ما در برابر او چيست؟ براي يافتن پاسخ بايد بدانيم که بنيانگذار اين شگرد ابليس است. وي به آدم و حوا گفت: «من به شما نصيحت ميکنم که از درخت ممنوعه بخوريد. من اين سخن را از سر خيرخواهي و دلسوزي به شما ميگويم.» بعد براي اينکه آنها باور کنند قسم خورد. اين قسم ابليس باعث شد که آدم و حوا به خوردن آن درخت تمايل پيدا کنند و واقع شد آنچه واقع شد. اين اولين شگردي بود که ابليس براي گمراهکردن انسان به کار گرفت. اين جريان ادامه داشت و شاگردان ابليس هم اين درس را خيلي خوب ياد گرفتند. از اين روش در زمان پيغمبر اکرم هم استفاده شد. قرآن خطاب به پيامبر صلياللهعليهوآله ميفرمايد: إِذَا جَاءكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ؛1 وقتي منافقان پيش تو آمدند و گفتند ما شهادت ميدهيم تو پيغمبر خدا هستي و قسم خوردند که ما حقيقتا به شما ايمان داريم، تو باور نکن! اينها دروغ ميگويند. معلوم ميشود وقتي منافقان فهميدند که اگر اظهار مخالفت کنند در جامعه پذيرفته نميشوند و بيشتر رسوا ميشوند اظهار ايمان کردند. خداوند ميفرمايد: بله، خدا ميداند که تو پيامبر هستي اما هم او شهادت ميدهد که اينها دروغگو هستند. بعد ميفرمايد: اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً؛2 اينها قسمهايشان را سپر قرار دادند تا از مخالفتها و حملات شما در امان بمانند. اين همان درسي است که ابليس عملا به شاگردانش داد. آيا بعد از آن تاريخ هم استفاده از اين شگرد ادامه دارد؟ در عصر خودمان بارها ديدهايم که کساني ادعا کردند که: «ما پيرو خط اماميم. جز راه او راهي نداريم و جز حرف او حرفي نميزنيم. ما ولايتفقيه را قبول داريم و تا آخر به آن پايبنديم.» اما بعد از چندي معلوم شد که دروغ ميگفتند. نه خط امام را قبول دارند و نه ولايت فقيه را؛ اين حرفها هم وسيلهاي براي فريب دادن مردم بوده است. اين شگردي است که شيطان به آنها ياد داده و اينها هم خوب ياد گرفتهاند. مردم نجيب و دلپاک هم باور ميکنند. البته مردم زمان ما علاوه بر پاکي، زيرک هم شدهاند و با تجربياتي که پيدا کردهاند اين ادعاها را به اين زوديها باور نميکنند. ولي هنوز هم گوشه و کنار آدمهاي سادهدلي هستند که سخنان اينگونه افراد را باور ميکنند. قرآن ميفرمايد: منافقان اين قسمها را سپر قرار دادهاند تا از حملات شما در امان بمانند. مراقب باشيد که فريب اينها را نخوريد. آنها اگر راست ميگويند بايد اين ادعايشان در عمل ظاهر شود. اگر پيرو خط امام هستند بايد ببينند جانشين امام چه ميگويد و به آن عمل کنند. اگر اينان پيرو خط اماماند پس چرا رفتارشان با رفتار امام موافق نيست؟! اگر ولايتفقيه را قبول دارند پس چرا امر و نهي او را قبول نميکنند؟!
اين درسي است که ما بايد از اين جريان بگيريم و حتي فريب قسم و ادعاي خشک و خالي اشخاص ظاهرالصلاح را هم نخوريم و تنها وقتي که ادعايشان با عمل توأم بود بپذيريم. البته در مسائل شخصي ممکن است آدم از حق خودش بگذرد، اما وقتي پاي دين، پاي حقوق جامعه و پاي مصلحت کشور به وسط ميآيد نبايد به سادگي گذشت کرد. در چنين موقعيتي بايد انسان يقين پيدا کند و به صرف ادعا و قسم و ظاهر خوش نبايد فريب بخورد. البته اين نکته را هم نبايد فراموش کنيم که اين طور هم نيست که هر کس ادعاي خيرخواهي کرد بايد از ابتدا بگوييم دروغ ميگويي؛ بلکه تا آنجا که نشانههاي عملي، او را تأييد ميکنند بايد از او حمايت کنيم و هر وقت نشانههاي انحراف را در او ديديم دست از حمايتش برداريم. اين يک درس کلي است و به ما ميآموزد که سادگي نکنيم. به خصوص در مسائل اجتماعي و امور ديني سهلانگاري پسنديده نيست. انسان بايد براي هر قدمي که برميدارد پيش خدا حجت داشته باشد.
نقد و بررسي حديث ابوبکر
مطلب دوم اينکه وي ادعا کرد من از پيغمبر چنين سخني شنيدم. در اينجا اين سؤال مطرح ميشود که وقتي کسي چنين ادعايي ميکند ما چه وظيفهاي داريم؟ قرآن ميفرمايد: إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَيَّنُوا؛3 بنابراين اگر سند خبر معتبر نباشد اين خبر هيچ ارزشي ندارد. اما بر فرض که راوي مورد اعتماد باشد ولي مضمون حديثش با قرآن سازگار نباشد در اينجا چه وظيفهاي داريم؟ پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله فرمود: قَدْ كَثُرَتْ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ وَ سَتَكْثُر؛ فَإِذَا أَتَاكُمُ الْحَدِيثُ فَاعْرِضُوهُ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّتِي؛ فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِي فَخُذُوا بِهِ وَ مَا خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ وَ سُنَّتِي فَلَا تَأْخُذُوا بِه؛4 بعد از من کساني که به دروغ از قول من حديث نقل ميکنند زياد خواهند شد. من يک محک به دست شما ميدهم؛ هر سخني که با قرآن و سنت من سازگار نبود رهايش کنيد. خب، در اينجا هم حديثي براي ما نقل شده است. بر فرض که گوينده آن صادق باشد، اما قرآن در آيه شانزدهم سوره نمل ميفرمايد: وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ؛ همچنين در آيه پنجم و ششم سوره مريم ميفرمايد: فَهَبْ لِي مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا * يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ. او گفت: از پيغمبر شنيدم که هيچ پيغمبري ارثي نگذاشته و ارث پيغمبران فقط علم است. اما اين بر خلاف نص قرآن و بر خلاف تاريخ قطعي است.
بر فرض که هم سند و هم مضمون اين حديث درست باشد، باز هم مقصود آنها را نميرساند، زيرا اين حديث ميگويد: «نحن معاشر الانبياء لانورث». با توجه به آيات قرآن، معناي صحيح حديث اين خواهد بود که: ما پيغمبران از آن جهت که پيغمبريم براي شما علم و حکمت را به ارث ميگذاريم؛ پس اين علوم ارث ماست و قدرش را بدانيد. به عبارت ديگر هر شخصي از لحاظ شخصيت حقيقياش يک ارث دارد و از لحاظ شخصيت حقوقياش ارث ديگري. شخصيت حقوقي پيامبر (يعني مقام نبوت) براي امت جز علم و حکمت ارث باقي نميگذارد؛ اما شخصيت حقيقي حضرت مانند ديگران، براي همسر و فرزندانش ارث باقي ميگذارد.
حتي اگر فرض کنيم که اين روايت را پيغمبر فرموده و منظورشان هم اين بوده که مالي که پيامبران به جا ميگذارند حکم ارث را ندارد، باز هم هدف آنها برآورده نميشود، چون اين حديث ميگويد: اختيار اموالي که از پيامبر باقي ميماند با وليّامر است و وليّامر آن کسي است که خود پيغمبر تعيين کرده است. هفتاد روز پيش از اين ماجرا پيغمبر فرمود: من کنت مولاه فهذا علي مولاه؛ پس طبق همين حديث، اختيار اموال رسولالله با اميرالمؤمنين حضرت عليعليهالسلام است.
همه تلاش حضرت براي اين بود که به طرف مقابل فهمانده شود اين کار شما خطاست و با اين کارتان اصلا مسير حکومت اسلامي را منحرف کرديد.
والسلام عليکم و رحمة الله.
1 . منافقون، 1.
2 . منافقون، 2.
3 . حجرات، 6.
4 . بحارالانوار، ج2 ص225.