بسماللهالرّحمنالرّحيم
فرياد هل من ناصر فاطمه سلاماللهعليها
در شرح خطبه مبارک حضرت زهرا سلاماللهعليها به اينجا رسيديم که حضرت به طرف انصار رو کرده و با مخاطب قراردادن آنها سخنان مهمي را ايراد ميفرمايند که بخشي از آن را در جلسات گذشته خوانديم. آن بخش به توضيح بيشتري احتياج داشت؛ ولي بيم آن دارم که توقف زياد خستهکننده باشد. از اين رو در اين جلسه به ادامه خطبه ميپردازيم. حضرت زهرا سلاماللهعليها با يک تعبير ديگري خطاب به انصار سخن را ادامه ميدهند. انصار عمدتاً از دو قبيله اوس و خزرج بودند. در تاريخ آمده که جده اعلاي ايشان خانمي به نام قيله بوده است. از اين رو مجموع اين دو قبيله را بنيقيله (فرزندان قيله) ميگفتند. اين طايفه بعد از مرگ قيله دو گروه ميشوند که يک بخش معروف به «اوس» شد و يک دسته «خزرج».
چرا با سلاح قيام نميکنيد؟!
حضرت زهرا سلاماللهعليها ميفرمايند: إيهاً (تعبيري است براي هشدار دادن) بني قيله! أ أهضم تراث أبي وأنتم بمرأى مني ومسمع ومنتدى ومجمع تلبسكم الدعوة وتشملكم الخبرة وأنتم ذوو العدد والعدة والأداة والقوة وعندكم السلاح و الجنة؛ هشدار به همه شما اي فرزندان قيله! آيا صحيح است در حاليکه شما ميبينيد و ميشنويد و در حاليکه من در ميان جمع شما هستم و شما حضور داريد، ارث پدرم خرد و له شود؟! اگر نداي کمکخواهي مرا نميشنيديد، ممکن بود عذري داشته باشيد؛ اگر تشخيص نميداديد که حق با کيست باز امکان داشت که معذور باشيد؛ اگر ميدانستيد و تشخيص ميداديد اما نميتوانستيد کمک کنيد باز امکان معذور بودن وجود داشت؛ اما دعوت من به گوش شما رسيده است و همه شما از آن آگاهايد و ميتوانيد تشخيص دهيد و داراي جمعيت زيادي هستيد و عده و ساز و برگ داريد و از قدرت و نيرو برخورداريد و شما اسلحه و سپر در دست داريد.
از اين تعبيرات استفاده ميشود که حضرت انتظار داشتند انصار حتي اگر لازم باشد با استفاده از سلاح به ياري ايشان بيايند و کساني را که حق ايشان را سلب کردهاند سرکوب کنند.
توافيكم الدعوة فلا تجيبون و تأتيكم الصرخة فلا تغيثون؛ با اين وجود که دعوت مرا ميشنويد جواب نميدهيد و در حاليکه فرياد ياريخواهي من بلند است شما به فرياد من نميرسيد؟!
سابقه انصار
وأنتم موصوفون بالكفاح معروفون بالخير والصلاح والنخبة التي انتخبت والخيرة التي اختيرت لنا أهل البيت؛ شما کساني هستيد که به دليري، دلاوري، خوبي و شايستگي معروفايد. شما کساني هستيد که در ميان همه مسلمانان به عنوان نخبگان و برگزيدگان ما اهلبيت شناخته ميشويد.
همانطور که در جلسه قبل توضيح دادم حضرت با بيان اين نکات قصد دارند از همه عوامل براي ارشاد آنها استفاده کنند؛ يعني هم منطق عقلي، هم منطق شرعي و هم منطق عاطفي را بکار ميگيرند. اين فرازها بيشتر جنبه تحريک عواطف آنها را دارد. حضرت در ادامه براي تشجيع آنها گذشتهشان را يادآور شده و خدماتي را که به اسلام کردند برميشمارند.
قاتلتم العرب وتحملتم الكد والتعب؛ شما با جامعه عرب جنگيديد. البته انصار خود عرب بودند. از اينجا معلوم ميشود که مسأله ناسيوناليسم مطرح نيست؛ بلکه مهم حق و باطل است. حضرت ميفرمايند: «شما جمعيت محدودي هستيد که با انبوه عربهايي که منحرف و دشمن اسلام بودند به قتال برخاستيد و در اين راه هر گونه زحمت و سختي را تحمل کرديد.»
وناطحتم الأمم وكافحتم البهم؛ وقتي حيواناتي که شاخ جنگي دارند با شاخ با همديگر ميجنگند ميگويند «مناطحه» ميکنند. حضرت ميفرمايند: «شما شاخ به شاخ با عربهاي مشرک و مخالف اسلام رودررو شديد و با آنها جنگيديد. با قهرمانان دست و پنجه نرم کرديد ودلاورانه با آنها مبارزه کرديد.»
لا نبرح أو تبرحون نأمركم فتأتمرون حتى إذا دارت بنا رحى الإسلام؛ ما و شما از هم جدا نميشديم و تا زمانيکه شما نميآمديد ما نميرفتيم اما در چهارچوب فرمانده و فرمانبر. ما به شما امر ميکرديم و شما فرمان ميبرديد و ميپذيرفتيد. تا اينکه آسياب اسلام به دست ما به چرخش درآمد.
وَ دَرَّ حَلَبُ الْأَيَّامِ وَ خَضَعَتْ ثَغْرَةُ الشِّرْكِ وَ سَكَنَتْ فَوْرَةُ الْإِفْكِ وَ خَمَدَتْ نِيرَانُ الْكُفْرِ وَ هَدَأَتْ دَعْوَةُ الْهَرْجِ وَ اسْتَوْسَقَ نِظَامُ الدِّينِ؛ فرمايشات حضرت تعبيرات ادبي بسيار زيبايي است که متأسفانه در ترجمه، آن ظرافت و لطافتش درست ادا نميشود. حضرت در اين فراز ايام گذشته صدر اسلام تا آن روز را به حيوان شيردهي تشبيه ميفرمايند که ابتدا پستانش خشک بوده و شير نميداده است و هنگامي که بچهدار ميشود پستانهايش پر از شير ميشود. ايشان ميفرمايند: « شير اين روزگار به ثمر رسيد و فراوان شد و صداي گوشخراش شرک آرام گرفت و جوشش دروغ و بهتان فروکش کرد.» يعني در ابتدا مشرکين هر نوع تهمت و بهتاني به مسلمانان حتي به شخص پيغمبر صلياللهعليهوآله ميزدند – کاري که هميشه شياطين انس و جن براي مغلوب کردن طرف مقابلشان انجام ميدهند. حضرت خطاب به انصار ميفرمايند: شما آن قدر به دستور جنگيديد تا نعره شرک خاموش شد و جوشش تهمتها و دروغها فروکش کرد. آتشهاي کفر به خاموشي گراييد و کساني هم که دعوت به فتنهانگيزي و هرج و مرج ميکردند آرام شدند و نظام دين سامان گرفت. اينها کارهايي بود که شما با راهنمايي ما انجام داديد. شما اين زحمات را متحمل شديد، جنگها کرديد و فداکاريها نموديد تا درخت اسلام بارور شد و آسياب اسلام به چرخش درآمد؛ يعني حکومت و دولت اسلامي برقرار شد.
پس چه شد آن سابقه طلائي؟!
فَأَنَّى حُرتُمْ بَعْدَ الْبَيَانِ وَ أَسْرَرْتُمْ بَعْدَ الْإِعْلَانِ وَ نَكَصْتُمْ بَعْدَ الْإِقْدَامِ؛ بعد ازاينکه تدريجا بيست و سه سال از اين جريان گذشت و دولتي مقتدر و عزتمند بر سر کار آمد چهطور شما به حيرت و سرگرداني برگشتيد؟! بعد از بيان حق و آشکار شدن آن، چرا متحير شديد که چه کنيد؟! بعد از آن که آشکارا از اسلام و از ما اهلبيت حمايت کرديد چگونه به پنهانکاري رو آورديد و جلسات خصوصي تشکيل داده و بر عليه ما توطئهها ميچينيد؟! چه شد که بعد از به ميدان آمدن و اقدام عملي، عقبنشيني کرديد؟!
وَ أَشْرَكْتُمْ بَعْدَ الْإِيمَانِ بُؤْساً لِقَوْمٍ نَكَثُوا أَيْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ «وَ هَمُّوا بِإِخْراجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ1»؛ اين تعبيرات از آن تعبيرات بسيار کوبنده است. حضرت خطاب به مسلماناني که انصار اسلام بودند و خدمات فراواني به اسلام ارائه دادند و به تعبير خود حضرت اصلاً به کمک آنها نظام اسلامي پا گرفت، ميفرمايند: «حال، بعد از ايمان مشرک شديد؟!» روشن است که اين شرک، بتپرستي نيست؛ چراکه در آن زمان کسي بتپرستي نکرد. اين همان شرکي است که قرآن درباره آن ميفرمايد: «اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللّهِ؛2 يهود و نصارا سرکردگان خويش را به عنوان رب اتخاذ کردند و به جاي اينکه خدا را رب خود بدانند تن به ربوبيت بزرگان خود دادند.» يعني قبول اوامر غير خدا شرک تشريعي است. مثلاً پذيرفتن حکومت ناحق نوعي شرک است. موحد بايد فقط خدا را رب بداند و از او اطاعت کند. اگر بيدليل از ديگري به گونهاي اطاعت کند که منتهي به اطاعت خدا نباشد نوعي شرک است.
حضرت زهرا سلاماللهعليها در ادامه، باز تعبير تندي بکار ميبرند که البته به طور صريح آنها را خطاب قرار نميدهد؛ اما روشن است که مصداقش چه کسي ميتواند باشد. حضرت ميفرمايند: «واي بر مردمي که بعد از اينکه با خدا عهد بستند پيمانشکني کردند.» بعد آيهاي از قرآن را اقتباس ميکنند که درباره کفاري است که با خدا و پيغمبر عهد بستند و بعد عهدشان را شکستند و دوباره به کفر گراييدند. اين اقتباسات از آيات در اينجا به خاطر نکتههاي مشترکي است که در اين تعبيرات وجود دارد؛ آن مشرکاني که عهد کردند از خدا و پيغمبر فرمانبرداري کنند و بعد پيمانشان را شکستند، همان کساني بودند که پيغمبر را آواره کردند و به مبارزه با حقپرستان برخاستند. حضرت ميخواهند بفرمايند که: «چرا در مقابل چنين کساني که شما را آواره کردند و شروع کننده جنگ با شما بودند ساکت هستيد. آيا از آنها ميترسيد؟ اگر اهل ايمان باشيد بايد تنها از خدا بترسيد. آنها هر چه قدرت داشته باشند اولاً جمعيت شما خيلي بيشتر از آنهاست و آنهايي که درصدد اين کار برآمدند چند نفري بيشتر نبودند. شما ميتوانستيد با آنها همکاري نکنيد. ثانيا ميتوانستيد آنها را سرجايشان بنشانيد؛ چراکه نيرو و سلاح دست شما بود. ميتوانستيد شمشير بکشيد و جلوي آنها را بگيريد.» اين فرمايش اشاره است به اينکه در چنين موقعيتهايي نبايد از طرف مقابل ترسيد؛ بلکه بايد در هر شرايطي از حق حمايت کرد که در اين صورت خدا هم ما را ياري خواهد کرد.
راهي که پايانش کفر است
در اين فرازها چند نکته برجسته را به طور اجمال عرض ميکنم که براي امروز ما هم درس است. اولاً بايد بدانيم که مسأله آن قدر جدي است که در صورت غفلت سرانجامي جز شرک ندارد. گرچه حضرت مسأله ارث را مطرح کردهاند اما اين بهانهاي است براياينکه به آنها بگويند: «شما از مسير اسلام منحرف شديد، پيمانتان را با خدا و پيغمبر شکستيد و احکام خدا را زير پا گذاشتيد.» اين کلام حضرت هشداري است به اين نکته که اگر انسان نسبت به اينگونه مسائل اجتماعي بيتفاوت بوده، حساسيت نداشته و عافيتطلب باشد چنين مسيري انسان را به شرک و به خروج از دين ميکشاند و اگر به کفر ظاهري سير ندهد منجر به کفر باطني خواهد شد.
شايد اگر اين حوادث اخير براي ما پيش نيامده بود تصور ميکرديم اين تذکرات مقداري مبالغهآميز است و براي غصب يک ارثي، مطرح کردن شرک معنايي ندارد. اما بايد بدانيم که وقتي يک حکم صريح قرآن فراموش شد دومياش هم ممکن است فراموش شود. وقتي انسان عهد و پيماني را که با خدا بسته است زير پا گذاشت ديگر چه ضمانتي براي ساير تعهدات وي باقي ميماند؟ همه مخاطبان حضرت هفتاد روز پيش با خدا بيعت کردند (يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ)،3 هفتاد روز پيش با کسي بيعت کردند که خدا تعيين کرده بود؛ يعني عهد و پيمان بستند که با مال و جانشان از او حمايت کنند و او را جانشين پيغمبر بدانند. وقتي چنين عهدي با اين تشريفاتي که در غدير انجام شد فراموش شود ساير عهد و پيمانها چه ضمانتي خواهد داشت؟ اين مسيري است که وقتي زاويه پيدا کرد به سقوط منتهي خواهد شد. وقتي کساني که در طول بيست و سه سال آرام آرام از کوهپايهاي بالا رفتند، به قله کوه نزديک شدند و به اوج عزت، اقتدار و شرف رسيدند اما همه خدماتي که به آنها شد را فراموش کنند اولين عيبشان کفران نعمت الهي است. مخاطبان حضرت کساني بودند که به برکت پيغمبر اکرم صلياللهعليهوآله هم شرف ظاهري يافتند (يعني بعد از آن فضاحت، فقر، برادرکشي، دخترکشي و فسادهاي متعددي که در آن زندگي ميکردند تبديل به يک امت شرافتدار و الگو براي کشورهاي ديگر شدند) و هم شرافت باطني يافتند و تيرگيهاي کفر و شرک از دلهايشان زدوده شد و نور ايمان و معرفت به خدا، فرشتگان و انبيا در دلشان تابيد. چه شرفي از اين بالاتر ميتوان تصور کرد؟ چه خدمتي بالاتر از خدمتي که پيغمبر اسلام به مردم عرب کرد ميتوان فرض کرد؟ اکنون نيز براي بقاء اين عزت و شرف ظاهري و باطني خدا بر آنها منت گذاشته و پس از رحلت رسول اکرم کسي که نسخه بدل پيغمبر بوده را به آنها معرفي کرده است. آيا شايسته است که همه اين نعمتها را فراموش کنند و بگويند: «بله، پيغمبر اين خدمات را انجام داد؛ اما اکنون با رحلت او اين زحمات تمام شد و ما خود بايد براي جامعهمان رئيس تعيين کنيم و مردمسالار باشيم»؟! اين مسيري است که اولين عيبش، هم کفران نعمت خداست، هم کفران نعمت پيغمبر که رعايت اهلبيتش را نکردند و پيمانش را شکستند و هم کفران نعمت اهلبيت است به خصوص شخص اميرالمؤمنين صلواتاللهعليه که بهترين جانشين شايسته براي پيغمبر بود. آيا رواست که همه اينها را به خاطر توهماتي يا براي بعضي منافع مادي فراموش کنند؟ آنها ميديدند که اگر علي سر کار باشد مانع سوءاستفادههاي آنها خواهد شد. پارتيبازي، خويش و قومبازي و باندبازي تعطيل ميشود. آنها با اين غفلت، عزت و افتخار دنيا و آخرت و شرف انسانيشان را از بين بردند. اولين شرف يک انسان، پايبندي به عهد و پيمان است. بالاترين ارزش عام اجتماعي که در تمام ملل و اقوام و در تمام نژادها معتبر شمرده ميشود وفاي به پيمان است. اگر اين تعهد نباشد جامعه به هرجومرج کشيده ميشود. آيا چنين مردمي لياقت دارند که آقاي عالم و الگو براي ساير کشورها شوند؟! اسلام ميخواست مردمي تربيت کند که الگو باشند. اما عدهاي از روي غرضورزي و عدهاي ديگر از روي جهالت و ناداني نگذاشتند اين درخت به بار بنشيند و سعادت ابدي را براي همه جهانيان تأمين کند.
اعاذناالله واياکم والسلام عليکم ورحمهالله
1 . توبه، 13.
2 . توبه، 31.
3 . فتح، 10.