به بر گرفته به گرمی تن برادر را
و او ز نیزه تماشاگر است خواهر را
کسی که شهر به شهر از دیار پاک رسول
کشانده همره خود فوجی از کبوتر را
یگانهای که گل سرخ حنجرش به مصاف
شکسته تا به ابد خنجر ستمگر را
شرارههای زلالی که از گلویش ریخت
فزوده ارزش آلالههای احمر را
زبان به شکوه به سوی مدینه مینگرد
که امت نشناسد بهای گوهر را
نه در غروب دهم بلکه زد به کوفه و شام
شرار صاعقه کاخ و سپاه کافر را
به بزم حیله و تزویر با بیان متین
ببرده رونق بازار هر سخنور را
چنان به دل اثر جاودانهای بنهاد
که پر کند سخنش تا همیشه سنگر را
پی قصاص حرمهای شعلهور «سائل»
بخوان به کربُبلا ابرهای تندر را
از: حسن واشقانی فراهانی