به روی زرد مولا ، خون شتک زد مثل فواره
و بر دست اش پریشان شد، علی با حنجر پاره
نمی داند بماند یا به سوی خیمه برگردد
حسین از دست داده بی علی سر رشته ی چاره
درون خیمه با اندوه و بغض آرام می گیرد
کنار شنبلید کوچک او تاب گهواره
حسین آرام می کوبد غلافش را به روی خاک
و می ریزد تمام گریه ها را …آه…یکباره
-علی جان ! خوش به حالت رفتی و دیگر نخواهی دید
عزیزان پیمبر را پریشان حال و آواره.
علی جان ! خوش به حالت رفتی و چون عمه نشنیدی
به روی نی نوای وحی را از حنجرپاره.
ولی این را بدان تا روز محشر نوحه خواهد خواند
زمین و آسمان با سنج و با دمام و نقاره
بهروز سپیدنامه