نجوای شاعری با سردار سلیمانی در «چهل غروب»
نغمه مستشار نظامی تازهترین سروده خود را با نام «چهل غروب» به شهید سپهبد سردار قاسم سلیمانی تقدیم کرد «چهل غروب»
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب ،عطش سوخت، شرمسار گلویت
چهل غروب مرا مویه بود و موی پریشان
پناه میبرم از شام هجر بر شب مویت
چهل غروب نفس حبس شد، طلوع نیامد
چهل غروب دویدهست جان خسته به سویت
چهل غروب سفر خطبهخوان مرثیهات شد
چهل هزار غروب و طلوع، مرثیهگویت
کجاست خانهات ای بیکفن شقایق صحرا
که ریگ ریگ بیابان معطرند به بویت
به اربعین تو با جان خسته آمده خواهر
بگو که بشنود از شرح رازهای مگویت
به اربعین تو مهمان شدند خیل ملایک
قدم نهاده در این ره هزار عارف و سالک
به جز نگاه تو شیرین نمیکند غم ما را
قبول کن کمی از ذکر و نوحه کم ما را
نشان ز خون تو دارد نشان ز سبزی گامت
کشیده راه سپیدت سه رنگ پرچم ما را
سیاوشان غریبیم و در رکاب تو حاضر
ببین زهیر و سلیمان و عون و رستم ما را
خدا نگیرد ازین قوم، عشق آل عبا را
که سیل غم نشکستهست عزم محکم ما را
کنار موکب دلدادگان راه زلالت
علم به دست ببین غیرت مجسم ما را
رسیدهایم به پابوستان به پای پیاده
قبول کن غم ما را قبول کن کم ما را
هزار بادیه سهل است در پی تو دویدن
خوشا نگاه زلالت، خوشا به چشمه رسیدن
نفس نفس، همه راه را به گریه دویدم
به جز نگاه زلالت به چشمهای نرسیدم
چه زخمها که به جامانده بر جهان پس از تو
پس از غروب غریبانهات چهها که ندیدم
چهل غروب پس از تو هزار درد نهان را
میان بغض فرو خفتهام به دوش کشیدم
هزار ساله منم، داغ قلب لاله منم من
زمانه رشته دل را برید و من نبریدم
عطش نمیرود از خاطر مکدر دریا
صدای العطش از طفل آب کم نشنیدم
تمام عمر درین داغ جانگداز شکستم
خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
زلال خنده خورشید و وسع آینهداران
منم که ران ملخ میبرم به ملک سلیمان